داستان جالبی داشت و اطلاعات تاریخی عالی ای به مخاطب میده. اگر دنبال هیجان و اکشن هستید این فیلم برای شما نیست ولی اگر به تاریخ و مخصوصا جنگ جهانی دوم علاقه مند هستید پیشنهاد میکنم حتما این فیلم رو ببینید. بزرگترین و تنها ایراد فیلم به نظر من اضافه کردن یه رابطه احساسی بی فایده و ناملموس وسط داستان بود که اصلا جذابیت و کششی به داستان و شخصیت ها اضافه نکرد و فقط زمان فیلم رو گرفت. اگر همون زمان رو به موشکافی بیشتر این عملیات و همه حقه هایی که براش نقشه کشیده بودن یا پرداختن بیشتر به حلقه ضد هیتلر درونی آلمان اختصاص میدادن, فیلم خیلی جالبی تری از آب در میومد. لازم نیست همیشه یه رمنس سطحی و توخالی وسط فیلم باشه مخصوصا وقتی هیچ نیازی بهش نیست و داستان به خودی خود یه حادثه تاریخی مهم و چشمگیره؛ نمیدونم هالیوود چرا نمیخواد اینو بفهمه.
مشاهده بیشترمشاهده کمتر
پاسخ
۰
۰
۰
امتیاز ۶ از ۱۰
۱ سال پیش
amir.golsha.n
فیلم کاملا مزخرف هست بدون هیچ گوته هیجان
پاسخ
۰
۰
۰
امتیاز ۱ از ۱۰
۲ سال پیش
Alireza3424
عالی
پاسخ
۰
۰
۰
امتیاز ۸ از ۱۰
۳ سال پیش
ErfanAsghari
فیلم قشنگی بود . ارزشش رو داشت . پیشنهاد میکنم ببینید .
پاسخ
۰
۰
۰
امتیاز ۱۰ از ۱۰
۳ سال پیش
وی افزود:
توضیح: من فیلم رو هنوز ندیدم، ولی احتمالا موضوع فیلم همینه:
.
.
.
حاوی واقعیات تاریخی، احتمالا اسپویل وقایع بعدی (مثلا این که آخرش آلمان میبازه)
.
.
.
.
تقریبا اواسط جنگ جهانی دوم، سال 1943، که آلمان تقریبا کل اروپا رو گرفته بود ولی نیروهای متفقین (آمریکا، شوروی، انگلیس و ...) کم کم داشتن ابتکار عمل رو برای دفع هیتلر دست میگرفتن، در ساحل Huelva در جنوب غربی اسپانیا یک ماهیگر دید یک جسد روی آب شناوره.
جسد پالتو تنش بود، چکمه نظامی داشت و یک کیف مشکی زنجیر شده بود به مچ دستش. با دیدن کیف پولش یه کارت هویت ازش پیدا کردن که روش نوشته بود سرگرد ویلیام مارتین، متعلق به نیرو دریایی بریتانیا. ماهیگیر مقامات اسپانیایی رو خبر کرد و جسد رو بردن برای بررسی.
مقامات اسپانیایی سرکنسول بریتانیا، فرانسیس هسلدون، رو خبر کردن و گفتن همچین چیزی پیدا شده. مقامات اسپانیایی متوجه شدن داخل کیف یک نامه محرمانه هست. همین موقع هسلدون با بریتانیا تماسهای رمزگذاری شدهای برقرار میکنه راجع به این مورد.
پس از چند روز از پیدا شدن این جسد، بریتانیا به طرق مختلفی شروع میکنه به ارسال پیغام به مقامات اسپانیایی و راجع به کیف سوال میکردن. اینکه کیف کجاست، چه بلایی سرش اومده و اینکه معلوم بود به شدت نگران محتوای کیف هستن. تلگراف و تلفن و بی سیم و ... بریتانیا شدیدا خواستار اون کیف بود
اسپانیا در طول جنگ جهانی دوم به ظاهر بی طرف بود ولی اغلب نظامیانش طرفدار آلمان بودن. خیلی طول نکشید که خبر پیدا شدن این جسد به همراه کیف به گوش نیروهای اطلاعاتی آلمان رسید. نازیها با لینکهایی که داشتن تونستن به کیف و نامه دسترسی پیدا کنن.
نیروهای نازی میخواستن طوری نامه رو باز کنن که خود پاکت پاره نشه. خیلی حرفهای یک میله رو از گپ کناری نامه انداختن تو، میله رو داخت پاکت چرخوندن و نامه رو لوله کردن دورش. نامه رو در آوردن بطوری که نه پاکت پاره شد نه مهر و مومش خط برداشت.
چیزی که پس از خوندن نامه فهمیدن براشون سورپرایز بزرگی بود. معلوم شد نامه یک نامهی محرمانه از ژنرال آرشیبالد نای، یکی از معاونان بلند پایهی نیروی دریایی بریتانیا، به هرولد الکساندر بود که یک افسر ارشد بریتانیایی در تونس بود.
ظاهرا اون فرد هم که روی آب افتاده بود و کیف به مچش زنجیر شده بود یک نامه بر بوده و بر اثر سقوط هواپیما داخل آب افتاده. توی نامه از قصد و عملیات نیروهای متفقین علیه نیروهای نازی در جنوب اروپا حرف زده شده بود. توی نامه اومده بود که آمریکا و نیروهای بریتانیایی
میخوان از موقعیت خود در شمال آفریقا، از طریق منطقهی مدیترانه خودشون رو به یونان و ساردینیا برسونن و حملات شدیدی رو علیه نازیها انجام بدن و اون مناطق رو آزاد کنن. محتویات این نامه از اون نیروهای اطلاعاتی بصورت صعودی بالا رفت تا به شخص هیتلر هم رسید.
هیتلر بخشی از نیروهاش در فرانسه رو به سمت یونان فرستاد و افسران ارشد نظامی دستور دادن که حفظ یونان و ساردینیا بر بقیه مناطق اولویت دارد. تا اینجا به ظاهر همه چی درست بود تا اینکه در 10 جولای سال 1943 نیروهای متفقین
حملهی همه جانبهای انجام دادن و سیسیلی در ایتالیا رو آزاد کردن. اینجا بود که آلمانها فهمیدن گول یکی از برنامه ریزی شدهترین فریبها در طول تاریخ نظامی تا به اون روز رو خوردن. اون نامه فیک بود و اون جسد از سردخانهای از بریتانیا اومده بود که لباس تنش کرده بودن.
حالا برگردیم به عقب: چند سال قبل، سال 1939، یک ژنرالی به اسم جان گادفری به همراه دستیارش، یان فلیمینگ (بله، همون آدم خالق جیمز باند) طرحهایی رو با هم پیاده کرده بودن رای فریب دشمن. یک جزوه بود حاوی طرحها و موقعیتهای مختلف.
فریب دشمن با استفاده از اجساد کار تازهای نبود. هم در جنگ جهانی اول و هم دوم بارها استفاده شده بود. هم برای فریب دشمن در پیدا کردن مناطق حساس و هم برای دیگر نقشهها. خیلیهاش هم خنثی میشد و به انجام نمیرسید. اما روی این نقشهی جدید خیلی با جزئيات کار کردن.
چند نفر از نیروهای اطلاعاتی MI6 بریتانیا شروع کردن به اجرایی کردن جزئيات. مثلا سراغ یک پاتولوژیست رفتن و ازش پرسیدن که ما به چه جسدی نیاز داریم که دکترها و پاتولوژیستهای آلمانی و اسپانیایی رو به اشتباه بندازیم. چون حتما جسد رو بررسی میکردن که آیا فیک هست یا واقعی.
پاتولوژیست گفت برای این نقشه، مرگ ناشی از سقوط هواپیما بیشتر بر اثر شوک ناشی از ترس هست تا غرق شدگی. پس لزوما نیازی نیست ریههای جسد پر از آب باشه. در طول جنگ طبیعتا جنازه زیاد پیدا میشد اما اینا دنبال یک جسد میگشتن که کس و کاری نداشته باشه که بعدا دنبالش بگردن.
همچنین اینکه جسد باید سالم باشه و حتما فریز شده باشه. حتی اگر از زمان فریز شدنش هم گذشته باشه، نیروهای خبرهی آلمانی متوجهش میشن. یک جسد مناسب رو پیدا کردن که به تازگی بر اثر خوردن مرگ موش مرده بود. وضعیت فیزیکی سالم بود و گذاشتنش برای اجرای نقشه.
اما جزئیات ظاهری: باید لباساش نه انقدر نو میبود که شک کنن نه خیلی کهنه که از ارزش رنکش در ارتش کم بشه. براش اسم انتخاب کردن، کارت هویت چاپ کردن، حتی یکی دو تا قبض لباسشویی و اینا رو مچاله کردن گذاشتن تو جیبش که طبیعی به نظر بیاد. عکس یک دوست دختر فیک رو هم گذاشتن تو کیفش.
خیلی روی جزئیات کار کردن. چون آلمانیها خنگ که نبودن سریع فریب بخورن. برای کارت هویتش گفتن اگه نو باشه میگن برای یک ارتشی قدیمی این کارت خیلی نو هست. پس یه کارت المثنی چاپ کردن که قدیمی به نظر بیاد و این رو به ذهن بیاره که طرف یکی دو بار کارتش رو گم کرده تو جنگ.
برای لباسهاش ساعتها وقت گذاشتن. مدارک فیک رو هم اول گذاشتن تو جیب کتش ولی بعدا گفتن چون توجهی جلب نمیکنه بهتره بزاریم تو کیفی که با زنجیر به دستش وصله. اینطوری بیشتر جلب توجه میکنه. جزئیات به شدت روش کار شده بود.
با استفاده از یک زیردریایی، جسد رو در جنوب اسپانیا شبانه و دزدکی به آب انداختن. حتی روی این قضیه هم روزها کار کردن که جسد حتما جایی بیافته که دیده بشه، که خراب نشه، که جسد غرق نشه و ... در کل یک عملیات پیچیده بوده.
روزهای پس از پیدا شدن جسد، بریتانیا شروع کرد به ارسال پیغامهای رمزگذاری شدهای به اسپانیا و همچنین به سر کنسولش. پیغامهایی که میدونستن آلمانها میتونن رمزگشایی کنن! ازینرو از طریق این پیغامها سعی میکردن آلمانها رو تحریک کنن که نامه رو باز کنن و به این ماجرا اهمیت بدن.
نیروهای نازی پس از خوندن نامه، جسد و کیف رو به سرکنسول بریتانیا تحویل دادن. خود بریتانیا پس از بررسی نامه متوجه شدن که چند بار نامه رو در پاکت در آوردن و دوباره انداختن تو پاکت. ازینرو مطمئن شدن که نامه خونده شده و در آخر با توجه به شواهد متوجه شدن که نقشهشون داره میگیره.
همونطور که گفتم در طول جنگ از این حربهها زیاد استفاده میشه. اما همیشه جواب نمیداد. برای این قضیه هم خیلی روی جزئیات کار شدن و این فریب بخشی بود از چند فریب بزرگتر دیگر که آلمانها رو در چند منطقه زمین گیر کردن. این فریبها با تایید چرچیل عملی میشد.
.
از روی این وقایع فیلم دیگهای هم ساخته شده با نام The Man Who Never Was در سال 1953
جزییات بیشتر در این شماره از مجله نیویورکر:
https://www.newyorker.com/magazine/2010/05/10/pandoras-briefcase
.
.
.
حاوی واقعیات تاریخی، احتمالا اسپویل وقایع بعدی (مثلا این که آخرش آلمان میبازه)
.
.
.
.
تقریبا اواسط جنگ جهانی دوم، سال 1943، که آلمان تقریبا کل اروپا رو گرفته بود ولی نیروهای متفقین (آمریکا، شوروی، انگلیس و ...) کم کم داشتن ابتکار عمل رو برای دفع هیتلر دست میگرفتن، در ساحل Huelva در جنوب غربی اسپانیا یک ماهیگر دید یک جسد روی آب شناوره.
جسد پالتو تنش بود، چکمه نظامی داشت و یک کیف مشکی زنجیر شده بود به مچ دستش. با دیدن کیف پولش یه کارت هویت ازش پیدا کردن که روش نوشته بود سرگرد ویلیام مارتین، متعلق به نیرو دریایی بریتانیا. ماهیگیر مقامات اسپانیایی رو خبر کرد و جسد رو بردن برای بررسی.
مقامات اسپانیایی سرکنسول بریتانیا، فرانسیس هسلدون، رو خبر کردن و گفتن همچین چیزی پیدا شده. مقامات اسپانیایی متوجه شدن داخل کیف یک نامه محرمانه هست. همین موقع هسلدون با بریتانیا تماسهای رمزگذاری شدهای برقرار میکنه راجع به این مورد.
پس از چند روز از پیدا شدن این جسد، بریتانیا به طرق مختلفی شروع میکنه به ارسال پیغام به مقامات اسپانیایی و راجع به کیف سوال میکردن. اینکه کیف کجاست، چه بلایی سرش اومده و اینکه معلوم بود به شدت نگران محتوای کیف هستن. تلگراف و تلفن و بی سیم و ... بریتانیا شدیدا خواستار اون کیف بود
اسپانیا در طول جنگ جهانی دوم به ظاهر بی طرف بود ولی اغلب نظامیانش طرفدار آلمان بودن. خیلی طول نکشید که خبر پیدا شدن این جسد به همراه کیف به گوش نیروهای اطلاعاتی آلمان رسید. نازیها با لینکهایی که داشتن تونستن به کیف و نامه دسترسی پیدا کنن.
نیروهای نازی میخواستن طوری نامه رو باز کنن که خود پاکت پاره نشه. خیلی حرفهای یک میله رو از گپ کناری نامه انداختن تو، میله رو داخت پاکت چرخوندن و نامه رو لوله کردن دورش. نامه رو در آوردن بطوری که نه پاکت پاره شد نه مهر و مومش خط برداشت.
چیزی که پس از خوندن نامه فهمیدن براشون سورپرایز بزرگی بود. معلوم شد نامه یک نامهی محرمانه از ژنرال آرشیبالد نای، یکی از معاونان بلند پایهی نیروی دریایی بریتانیا، به هرولد الکساندر بود که یک افسر ارشد بریتانیایی در تونس بود.
ظاهرا اون فرد هم که روی آب افتاده بود و کیف به مچش زنجیر شده بود یک نامه بر بوده و بر اثر سقوط هواپیما داخل آب افتاده. توی نامه از قصد و عملیات نیروهای متفقین علیه نیروهای نازی در جنوب اروپا حرف زده شده بود. توی نامه اومده بود که آمریکا و نیروهای بریتانیایی
میخوان از موقعیت خود در شمال آفریقا، از طریق منطقهی مدیترانه خودشون رو به یونان و ساردینیا برسونن و حملات شدیدی رو علیه نازیها انجام بدن و اون مناطق رو آزاد کنن. محتویات این نامه از اون نیروهای اطلاعاتی بصورت صعودی بالا رفت تا به شخص هیتلر هم رسید.
هیتلر بخشی از نیروهاش در فرانسه رو به سمت یونان فرستاد و افسران ارشد نظامی دستور دادن که حفظ یونان و ساردینیا بر بقیه مناطق اولویت دارد. تا اینجا به ظاهر همه چی درست بود تا اینکه در 10 جولای سال 1943 نیروهای متفقین
حملهی همه جانبهای انجام دادن و سیسیلی در ایتالیا رو آزاد کردن. اینجا بود که آلمانها فهمیدن گول یکی از برنامه ریزی شدهترین فریبها در طول تاریخ نظامی تا به اون روز رو خوردن. اون نامه فیک بود و اون جسد از سردخانهای از بریتانیا اومده بود که لباس تنش کرده بودن.
حالا برگردیم به عقب: چند سال قبل، سال 1939، یک ژنرالی به اسم جان گادفری به همراه دستیارش، یان فلیمینگ (بله، همون آدم خالق جیمز باند) طرحهایی رو با هم پیاده کرده بودن رای فریب دشمن. یک جزوه بود حاوی طرحها و موقعیتهای مختلف.
فریب دشمن با استفاده از اجساد کار تازهای نبود. هم در جنگ جهانی اول و هم دوم بارها استفاده شده بود. هم برای فریب دشمن در پیدا کردن مناطق حساس و هم برای دیگر نقشهها. خیلیهاش هم خنثی میشد و به انجام نمیرسید. اما روی این نقشهی جدید خیلی با جزئيات کار کردن.
چند نفر از نیروهای اطلاعاتی MI6 بریتانیا شروع کردن به اجرایی کردن جزئيات. مثلا سراغ یک پاتولوژیست رفتن و ازش پرسیدن که ما به چه جسدی نیاز داریم که دکترها و پاتولوژیستهای آلمانی و اسپانیایی رو به اشتباه بندازیم. چون حتما جسد رو بررسی میکردن که آیا فیک هست یا واقعی.
پاتولوژیست گفت برای این نقشه، مرگ ناشی از سقوط هواپیما بیشتر بر اثر شوک ناشی از ترس هست تا غرق شدگی. پس لزوما نیازی نیست ریههای جسد پر از آب باشه. در طول جنگ طبیعتا جنازه زیاد پیدا میشد اما اینا دنبال یک جسد میگشتن که کس و کاری نداشته باشه که بعدا دنبالش بگردن.
همچنین اینکه جسد باید سالم باشه و حتما فریز شده باشه. حتی اگر از زمان فریز شدنش هم گذشته باشه، نیروهای خبرهی آلمانی متوجهش میشن. یک جسد مناسب رو پیدا کردن که به تازگی بر اثر خوردن مرگ موش مرده بود. وضعیت فیزیکی سالم بود و گذاشتنش برای اجرای نقشه.
اما جزئیات ظاهری: باید لباساش نه انقدر نو میبود که شک کنن نه خیلی کهنه که از ارزش رنکش در ارتش کم بشه. براش اسم انتخاب کردن، کارت هویت چاپ کردن، حتی یکی دو تا قبض لباسشویی و اینا رو مچاله کردن گذاشتن تو جیبش که طبیعی به نظر بیاد. عکس یک دوست دختر فیک رو هم گذاشتن تو کیفش.
خیلی روی جزئیات کار کردن. چون آلمانیها خنگ که نبودن سریع فریب بخورن. برای کارت هویتش گفتن اگه نو باشه میگن برای یک ارتشی قدیمی این کارت خیلی نو هست. پس یه کارت المثنی چاپ کردن که قدیمی به نظر بیاد و این رو به ذهن بیاره که طرف یکی دو بار کارتش رو گم کرده تو جنگ.
برای لباسهاش ساعتها وقت گذاشتن. مدارک فیک رو هم اول گذاشتن تو جیب کتش ولی بعدا گفتن چون توجهی جلب نمیکنه بهتره بزاریم تو کیفی که با زنجیر به دستش وصله. اینطوری بیشتر جلب توجه میکنه. جزئیات به شدت روش کار شده بود.
با استفاده از یک زیردریایی، جسد رو در جنوب اسپانیا شبانه و دزدکی به آب انداختن. حتی روی این قضیه هم روزها کار کردن که جسد حتما جایی بیافته که دیده بشه، که خراب نشه، که جسد غرق نشه و ... در کل یک عملیات پیچیده بوده.
روزهای پس از پیدا شدن جسد، بریتانیا شروع کرد به ارسال پیغامهای رمزگذاری شدهای به اسپانیا و همچنین به سر کنسولش. پیغامهایی که میدونستن آلمانها میتونن رمزگشایی کنن! ازینرو از طریق این پیغامها سعی میکردن آلمانها رو تحریک کنن که نامه رو باز کنن و به این ماجرا اهمیت بدن.
نیروهای نازی پس از خوندن نامه، جسد و کیف رو به سرکنسول بریتانیا تحویل دادن. خود بریتانیا پس از بررسی نامه متوجه شدن که چند بار نامه رو در پاکت در آوردن و دوباره انداختن تو پاکت. ازینرو مطمئن شدن که نامه خونده شده و در آخر با توجه به شواهد متوجه شدن که نقشهشون داره میگیره.
همونطور که گفتم در طول جنگ از این حربهها زیاد استفاده میشه. اما همیشه جواب نمیداد. برای این قضیه هم خیلی روی جزئیات کار شدن و این فریب بخشی بود از چند فریب بزرگتر دیگر که آلمانها رو در چند منطقه زمین گیر کردن. این فریبها با تایید چرچیل عملی میشد.
.
از روی این وقایع فیلم دیگهای هم ساخته شده با نام The Man Who Never Was در سال 1953
جزییات بیشتر در این شماره از مجله نیویورکر:
https://www.newyorker.com/magazine/2010/05/10/pandoras-briefcase
نمیدونم خودت نوشتی یا جایی کپی کردی ولی حال کردم
بازم ادامه بده
از اینجا گرفت همرو کپی کرد..
ولی بابت وقتی ک گذاشت قابل تقدیره..