بییییینظیره.
بهتون پیشنهاد میکنم حتماااا این فیلم رو ببینید
پاسخ
۰
۰
۰
۵ ماه پیش
وی افزود:
نظر اول:
یک سری از فیلمها لایق این که «سینمایی» شمرده بشند، نیستند. این فیلمها داستان پیچیدهای ندارند، شخصیتها لایه لایه و عمیق نیستند و مهمتر از همه، از «جادوی سینما» (نه به اون شکلی که سایکو هیچکاک یا داگویل فون تریه ازش بهره میبرند، حداقل چیزی از جنس فیلمهای نولان یا فینچر که بتونه مغرت رو درگیر خودش کنه) بهرهای ندارند. تو بقیه دنیا به این فیلمها، تلهفیلم یا فیلم تلویزیونی میگن و من، بهشون میگم فیلم «عصر جمعهای».
در واقع من هیچ چیزی علیه فیلمهای عصر جمعهای ندارم. شاید بعضی وقتها هم این جور فیلمهای «حال خوب کن» و «خانوادگی» را برای مامان بابام دانلود کنم تا ببنند و «حالشون خوب بشه». ولی وقتی به عنوان یک خوره سینما، دو ساعت توی این همه مشغله خالی میکنم تا «فیلم» ببینم، ترجیح میدم چیزی باشه که مو رو به تنم سیخ کنه (یا حداقل بامزه باشه. این یکی که کار سختی نیست؛ هست؟)
مشاهده بیشترمشاهده کمتر
پاسخ
۰
۱
۰
۲ سال پیش
وی افزود:
*نظر دوم*:
آیا واقعا میشه این فیلم رو اسپویل کرد؟ من فکر نمیکنم.
یکی از گیج کننده ترین مفهومهایی که در زندگی با آن سر و کار داریم، قضیهی «ارزشها» هستند. این ارزشها ممکن است آمریکایی، ایرانی-اسلامی، و یا هر دسته از ارزشهایی باشند که در ذهن ما وجود دارند. این معیارها، برای ما مشخص میکنند که چطور «آدم خوب»، «شریف»، و یا «باحالی» باشیم. معمولا کسانی که به این ارزشها علاقه دارند یا از آنها بهرمندند (یا فکر میکنند هستند)، سعی میکنند اونها رو به زور داخل حلقوم بقیه فرو کنند تا اونها هم مثل بقیه بروبچهها، «باحال»، یا تبدیل به «انسانهای خوبی» بشوند.
داستان این فیلم دربارهی برخورد دو سبک زندگی آمریکاییه که سالهاست تمام خصوصصیاتش رو از بر هستیم. مورگان فریمن، نماد یک امریکایی سختکوش (که سی سال کوفتی رو توی یک تعمیرگاه، شاگرد مکانیک بوده)، خانواده دوست (که سرشاخهی یک خانوادهی شلوغ پلوغ با حداقل دو نسل بعد از خودشه و به هیچ پلنگی هم توی بار رو نمیده)، باایمانه (که وقتی در ارتفاع چندهزارپایی از پنجره جت شخصی به ابرها نگاه میکنه، به این نتیجه میرسه که خدا وجود داره، و گرنه ما اینجا داریم چیکار میکنیم؟)، خفن ولی فروتن، و چند تا خصوصیت دیگه است که من الان یادم نمیاد.
در طرف مقابل جک نیکلسون، یک بزن در رو، گلهبر، ضربهزن، کارآفرین، خدای بیزینس و رهبری بقیه و صدالبته، طرد شده توسط اعضای خونوادشه. در تمام زندگی مثل موشک فقط صعود کرده و همهی اعضای خونوادش رو پشت سرش جا گذاشته. داستان کلی فیلم، و شاید پیامش اینه که مهم نیست چقدر توی زندگی موفق بشی یا آدمها ازت حساب ببرند، اگر آخرش دخترت تو رو توی خونهاش راه نده، یک لوزر تمام عیاری. این درسیه موگان فریمن باید در تمام طول فیلم به نیکلسون بده. البته مورگان هم شاید کمی بابت این که هیچوقت هیچکاری برای زندگی خودش نکرده و وقف نقش پدر بودن برای نسل بعدی پدرها بوده، افسوس ناچیزی اون گوشهها خورده باشه؛ ولی در کلیت قضیه آخرش فرقی نمیکنه.
شاید شما از این پیام خوشتون بیاد، ولی من حقیقتا به اندازه کافی توی فیلمهای دهه هفتاد صدا سیما از این جور پیامهای خردمندانه دیدم و دیگه جدا حوصلهاش رو ندارم. (البته من این فیلم رو همون سال ۲۰۰۷ دیدم و الان که پیر شدم شاید از این جور چیزها خوم بیاد. الله اعلم)
خیلی زیبا و جامع نظرتونو گفتین من خیلی لذت بردم... میخوام افتخار بدین و پنج فیلمی که توی زندگیتون واقعا ازش لذت بردین رو بهم معرفی کنید...در ژانر علمی تخلیلی (مثل اینسپشن یا لوسی یا درمیان ستارگان).... رازآلود... مهیج... و فیلم هایی که بعد از این که ادم میبینه تا چند ساعت یا حتی چند روز ذهنش درگیر بشه
بهتون پیشنهاد میکنم حتماااا این فیلم رو ببینید
یک سری از فیلمها لایق این که «سینمایی» شمرده بشند، نیستند. این فیلمها داستان پیچیدهای ندارند، شخصیتها لایه لایه و عمیق نیستند و مهمتر از همه، از «جادوی سینما» (نه به اون شکلی که سایکو هیچکاک یا داگویل فون تریه ازش بهره میبرند، حداقل چیزی از جنس فیلمهای نولان یا فینچر که بتونه مغرت رو درگیر خودش کنه) بهرهای ندارند. تو بقیه دنیا به این فیلمها، تلهفیلم یا فیلم تلویزیونی میگن و من، بهشون میگم فیلم «عصر جمعهای».
در واقع من هیچ چیزی علیه فیلمهای عصر جمعهای ندارم. شاید بعضی وقتها هم این جور فیلمهای «حال خوب کن» و «خانوادگی» را برای مامان بابام دانلود کنم تا ببنند و «حالشون خوب بشه». ولی وقتی به عنوان یک خوره سینما، دو ساعت توی این همه مشغله خالی میکنم تا «فیلم» ببینم، ترجیح میدم چیزی باشه که مو رو به تنم سیخ کنه (یا حداقل بامزه باشه. این یکی که کار سختی نیست؛ هست؟)
آیا واقعا میشه این فیلم رو اسپویل کرد؟ من فکر نمیکنم.
یکی از گیج کننده ترین مفهومهایی که در زندگی با آن سر و کار داریم، قضیهی «ارزشها» هستند. این ارزشها ممکن است آمریکایی، ایرانی-اسلامی، و یا هر دسته از ارزشهایی باشند که در ذهن ما وجود دارند. این معیارها، برای ما مشخص میکنند که چطور «آدم خوب»، «شریف»، و یا «باحالی» باشیم. معمولا کسانی که به این ارزشها علاقه دارند یا از آنها بهرمندند (یا فکر میکنند هستند)، سعی میکنند اونها رو به زور داخل حلقوم بقیه فرو کنند تا اونها هم مثل بقیه بروبچهها، «باحال»، یا تبدیل به «انسانهای خوبی» بشوند.
داستان این فیلم دربارهی برخورد دو سبک زندگی آمریکاییه که سالهاست تمام خصوصصیاتش رو از بر هستیم. مورگان فریمن، نماد یک امریکایی سختکوش (که سی سال کوفتی رو توی یک تعمیرگاه، شاگرد مکانیک بوده)، خانواده دوست (که سرشاخهی یک خانوادهی شلوغ پلوغ با حداقل دو نسل بعد از خودشه و به هیچ پلنگی هم توی بار رو نمیده)، باایمانه (که وقتی در ارتفاع چندهزارپایی از پنجره جت شخصی به ابرها نگاه میکنه، به این نتیجه میرسه که خدا وجود داره، و گرنه ما اینجا داریم چیکار میکنیم؟)، خفن ولی فروتن، و چند تا خصوصیت دیگه است که من الان یادم نمیاد.
در طرف مقابل جک نیکلسون، یک بزن در رو، گلهبر، ضربهزن، کارآفرین، خدای بیزینس و رهبری بقیه و صدالبته، طرد شده توسط اعضای خونوادشه. در تمام زندگی مثل موشک فقط صعود کرده و همهی اعضای خونوادش رو پشت سرش جا گذاشته. داستان کلی فیلم، و شاید پیامش اینه که مهم نیست چقدر توی زندگی موفق بشی یا آدمها ازت حساب ببرند، اگر آخرش دخترت تو رو توی خونهاش راه نده، یک لوزر تمام عیاری. این درسیه موگان فریمن باید در تمام طول فیلم به نیکلسون بده. البته مورگان هم شاید کمی بابت این که هیچوقت هیچکاری برای زندگی خودش نکرده و وقف نقش پدر بودن برای نسل بعدی پدرها بوده، افسوس ناچیزی اون گوشهها خورده باشه؛ ولی در کلیت قضیه آخرش فرقی نمیکنه.
شاید شما از این پیام خوشتون بیاد، ولی من حقیقتا به اندازه کافی توی فیلمهای دهه هفتاد صدا سیما از این جور پیامهای خردمندانه دیدم و دیگه جدا حوصلهاش رو ندارم. (البته من این فیلم رو همون سال ۲۰۰۷ دیدم و الان که پیر شدم شاید از این جور چیزها خوم بیاد. الله اعلم)