Gwyneth Paltrow

داستان صنعت مُد در دهه 90 از دید ویراستاران مجله وُگ، همیش باولز، ادوارد انینفول، تون گودمن و آنا وینتور.

دختر یک ریاضیدان بزرگ اما روان پریش که به تازگی درگذشته، اکنون سعی دارد تا با تنها چیزی که از پدرش به او ارث رسیده، یعنی همان جنون، کنار بیاید. یکی از شاگردان سابقش که اکنون به دنبال اوراق اوست، و همینطور خواهر اش که اکنون بعد از مدت ها نزد او آمده، ماجرا را پیچیده تر می کنند.

پس از اینکه به نیویورک توسط رباتهای غول پیکری حمله می شود خبرنگاری به همراه یک خلبان به هم به جستجوی منبع این رباتها می روند و همچنین یافتن دلیل ناپدید شدن دانشمندان مشهور از سرتاسر زمین..

هال لارسن، آدم زن باره ی نفرت انگیزی است که به توصیه ی پدرش در جست و جوی زنی ایده آل و رؤیایی در کلوپ های شبانه ول می چرخد؛ ولی با هیپنوتیسمی مسخره ذائقه اش تغییر می کند...

مردی بلیت های هواپیمای خود را با مرد دیگری عوض می کند که آن مرد در سقوط همان هواپیما کشته می شود. از طرفی او...

«دانا جنسن» زنی از یک شهر کوچک است که تمام تلاشش را می کند تا به آرزوی دیرینه اش، یعنی گرفتن یک شغل بعنوان مهماندار هواپیما، برسد...

دو کاراگاه راز دو شهر دوران ویکتوریایی را کشف می کنند اما متوجه می شوند که خودشان تحت تاثیر جادوی آن شعر قرار گرفته اند...

در حالی که خواستگاری برای دوستان و همسایگان است، یک زن جوان انگلیسی قرن نوزدهمی تقریباً شانس خود را برای عشق از دست می دهد...

سیدنی قمارباز حرفه ای ترفندهای تجارت را به جان آموزش می دهد. جان خوب کار می کند تا اینکه عاشق کلمنتاین پیشخدمت کوکتل می شود...

بزرگترین نمایشنامه نویس جهان، ویلیام شکسپیر، جوان است، بی فکر و پول نقد ندارد، اما با زن ایده آل خود ملاقات می کند و الهام می گیرد تا یکی از معروف ترین نمایشنامه هایش را بنویسد...

یک سفته باز ثروتمند وال استریت متوجه می شود که همسرش یک معشوقه دارد. از او تحقیق می کند و از چوب برای قتل همسرش استفاده می کند. با جزئیات برنامه ریزی شده، به نظر یک قتل کامل است...

نوسازی داستان کلاسیک چارلز دیکنز، فین بدبخت را به عنوان یک نقاش در شهر نیویورک پیدا می کند که به دنبال عشق دوران کودکی نافرجام و مغرور خود است...

این فیلم داستان عاشقانه ای را از رابطه ای که بین دو شاعر معروف به نام های «تد هیوز» ( دنیل کریگ ) و «سیلویا پلات» ( گوینت پالترو ) بوده است را به تصویر می کشد...

رایتن بیچ نیویورک. «لنرد» (فینیکس) جوانی دل شکسته از رابطه ای ناموفق به نزد ناپدری مهربانش، «روبین» (ماشونوف) و همسر او، «روت» (روسلینی) بازگشته است. پدر و مادر که نگران افسردگی و تنهایی پسر هستند می کوشند تا دختر یکی از دوستان خانوادگی، «ساندرا» (شا) را با او آشنا کنند. البته «ساندرا» خیلی زود به «لنرد» علاقه مند می شود. در حالی که نظر خود «لنرد» را دختری در همسایگی به نام «میشل» (پالترو) جلب کرده است...

«تونی استارک» که یک مخترع و کارخانه دار میلیاردر است، به وسیله چند نفر دزدیده می شود و آنها او را مجبور می کنند که سلاحی اسرار آمیز بسازد اما به جای آن استارک زره ای آهنین می سازد و به وسیله این زره از چنگشان می گریزد و به آمریکا بر می گردد و تصمیم می گیرد از این زره برای مبارزه با شر استفاده کند.

هلن از شرکتی که کار می کند اخراج می شود. اکنون دلشکسته راهی آپارتمانش می شود که در آن با دوستش جری زندگی می کند. داستان فیلم دو حالت مختلف پیدا می کند: یکی حالتی که هلن به موقع به مترو می رسد و دیگری زمانی است که مترو را از دست میدهد...

جان دوو”(کوین اسپیسی) قاتلی است که تصمیم گرفته است هفت نفر را که نماد هفت گناه کبیره هستند به قتل برساند. هدف او از این کار هشدار دادن به انسانهایی است که غرق در گناه روز خود را به شب می رسانند. مسئول پرونده این قتلها “دیوید میلز” (بردپیت) است، کاراگاه جوانی که تازه به نیویورک منتقل شده است. میلز با همکاری کاراگاه سامرست (مرگان فریمن) که در شرف بازنشستگی است قدم به قدم دوو را تعقیب می کنند اما حوادثی رخ می دهد که شرایط را تغییر می دهد. تغییری اساسی…

یک ترانه سرا در حال ظهور موسیقی کانتری با یک ستاره کار می کند تا به شهرت برسد و در این راه عوارض عاشقانه ایجاد کند...

متخصصان بهداشت و درمان، مقامات دولتی و افراد روزمره در حالی که برای یافتن یک درمان تلاش می کند، این ویروس خطرناک در حال پیشروی و آلوده کردن تمام جهان می باشد...

نیویورک، سال ۱۹۵۰. مردی جوان بنام «تام ریپلی» (مت دیمون) به اروپا فرستاده می شود، تا در ازای گرفتن هزار دلار، یک پسر میلیونر خوش گذران بنام «دیکی گرین لیف» (جود لا) را به خانه‌اش، یعنی آمریکا باز گرداند. اما وقتی که نقشه اش با شکست مواجه می شود، دست به اقداماتی دور از انتظار می زند.

سه اعجوبه که هر کدام در زمینه‌ای متفاوت نابغه‌اند، بهمراه مادرشان در یک خانه زندگی می کنند. پدرشان هم که مدت‌ها پیش ترکشان کرده، اکنون بازگشته است تا مسائل را روبه راه کند.

پسر پولداری به نام "پایتون هوبارت" از سانتا باربارا از زمانی که هفت سالش بود آرزوی این را داشته که رئیس جمهور آمریکا شود. اما قبل از همه چیز باید از بزرگترین چشم انداز سیاسی بگذرد: "دبیرستان سنت سباستین"