Takeru Satoh

داستان به مرد مسنی به اسم اینیویاشیکی ایچیرو می‌پردازد که دنیا بهش پشت کرده است. او اگرچه فقط 58 سال سن دارد، اما سر و ظاهر پیرش باعث شده تا بقیه به او به عنوان پیرمردِ احمقی نگاه کنند و بی‌وقفه توسط خانواده‌ی خودش مورد بی‌اعتنایی و بی‌احترامی قرار بگیرد.

شون فوجیشیرو یک روانپزشک است و در بیمارستانی در توکیو کار می کند. او با یایو ساکاموتو نامزد کرده است. یک روز در ماه آوریل، زمانی که او قرار است با یایو ساکاموتو ازدواج کند، نامه ای از عشق اولش هارو آیودا دریافت می کند. 10 سال پیش با هم قرار گذاشتند. ناگهان نامزدش یایو ساکاموتو ناپدید می شود.

جوان، آزاد و دیوانه وار عاشق. در نوجوانی، دنیا صدف آنها بود، اما در بزرگسالی، زندگی آنها تیره تر به نظر می رسد، مانند یک قطعه بسیار مهم گم شده است.

یک پستچی جوان که به زودی بر اثر یک تومور مغزی خواهد مُرد، معامله ای با شیطان میکند به اینصورت که حاضر است عمری طولانی داشته باشد اما در عوض همه چیز از دنیا پاک شود...

کنشین هیمورا در برابر یک فروشنده اسلحه مرموز به نام Enishi Yukishiro قرار می گیرد. او دنیای زیرین چین را کنترل می کند. راز "جوجیشو" کنشین هیمورا نیز فاش می شود...

گذشته کنشین به او منتقل می شود و باعث تخریب رستوران آکابکو می شود که مکان مورد علاقه Kenshin برای غذا خوردن بود. در آنجا، او یادداشتی پیدا می کند که روی آن کلمه "Junchu" نوشته شده است...

در سال 1868، بعد از اتمام جنگ باکوماتسو، مردی به نام کنشین همورا که سابقا یک آدمکش بوده است، در حالی که در ژاپن سرگردان است، قسم می خورد به کسانی که نیاز به کمک داشته باشند یاری برساند...

ماکوتو شیشو با کشتی مجهزش به سمت حکومت میجی در حال حرکت هست و قصد دارد دوباره هر و مرج را به ژاپن بازگرداند. حال، کنشین هیمورا به منظور متوقف ساختن شیشو، برای یادگیری تکنیک نهایی نزد استاد قدیمیش می رود...

کنشین هیمورا بر علیه شخصی شیطان صفت به نام ماکوتو شیشیو که قصد دارد دولت میجی را فلج کند، قیام می کند...

یک دانش آموز دبیرستانی می فهمد او یک آژین، است، او به این دلیل در حال فرار است...