عالی، کمی سلیقه ای هست ولی مگه میشه لیست بازیگر های سریال رو ببینی ترغیب نشی که سریال رو نگاه کنی. مخصوصا موسیقی عالی سرسال که توی بهترین زمان ها هم پخش میشه حین سریال
پاسخ
۰
۱
۰
امتیاز ۱۰ از ۱۰
۱۱ روز پیش
Benyamin_Askari
سریال خوش ساختیه و لوس بازی نداره. هر قسمت تقریبا یه ماجرای مربوط به خودشه یک کمی هم روند اصلی داستان پیش میره ولی به کندی. من خودم خیلی طرفدارشم ولی ازون مدل سریالاس که همه پسند نیست و باید از این ژانر خوشتون بیاد تا باهاش ارتباط برقرار کنید
پاسخ
۰
۰
۰
۲ سال پیش
وی افزود:
یک سری سریالِ محجور و دیدهنشده داریم و یک سری سریالِ محجورتر و دیدهنشدهتر. «موجه» درکنار «تطهیر» (ردهی بیست و دومِ این فهرست)، تنها سریالهای این فهرست هستند که در گروه دوم قرار میگیرند. اگر «برکینگ بد» مشهورترین وسترنِ تلویزیون در دههی گذشته باشد، «موجه» لقبِ ناشناختهترین را به دست میآورد. اما هر دو یک نقطه مشترک دارند و آن هم این است که هر دو سریالهای بینظیری هستند.
داستانِ «موجه» که اقتباسی از روی داستان کوتاهی به قلمِ اِلمور لئونارد است، حول و حوشِ یک مارشالِ ایالات متحده به اسم رِیلان گیونز (تیموتی اولیفنت) میچرخد؛ او یک هفتتیرکشِ مُدرن است که فقط به یک چیز فکر میکند: عدالت به روشِ غرب وحشی. گرچه او تفنگِ کمری آشنایی حمل میکند، اما هیچکس نباید تا وقتی که او آن را نکشیده ترسی به خودش راه بدهد. چرا که گیونز باور دارد که تفنگ تنها یک هدف دارد و آن هم کُشتن است. پس او فقط در صورتی که میخواهند از تفنگش استفاده کند، آن را از غلاف بیرون میکشد. دقیقا همین طرز فکر است که گیونز را در دردسرِ فعلیاش میاندازد. بعد از اینکه او به یک خلافکار در هُتلی در میامی شلیک میکند، بهعنوان مجازات به جایی که او هرگز با اختیار خودش به آن برنمیگشت فرستاده میشود: به شهر فقیر و حاشیهای دورانِ کودکیاش در کنتاکی شرقی که میزبانِ معدنهای زغالسنگ است.
او آنجا نهتنها باید به وظایفِ عادیاش بهعنوان مارشال رسیدگی کند (تعقیب فراریها، محافظت از شاهدان و انتقالِ زندانیان)، بلکه باید با دوستِ قدیمیاش که حالا سارقِ بانک شده، معشوقهی سابقِ دورانِ دبیرستانش، همسرِ سابقش و پدرش که یک خلافکارِ حرفهای است روبهرو شود. نقشآفرینی خیرهکننده تیموتی اولیفنت جاذبهی مرکزی سریال است. تا حالا هیچ کابویای به اندازهی تیموتی اولیفنت، آرام و باطمانیه یا لبریز از خشم به نمایش گذاشته نشده است. ما به مدتِ شش فصل، او را در حالِ آمادهی جنگ شدن، دندان قروچه کردن و باز کردنِ مسیرش از میانِ تعدادِ زیادی آدم بدِ پست و رذل تماشا میکنیم، اما او با وجود تمام خلافکارانی که سرنگون میکرد، کماکان نمیتوانست از بزرگترین دشمنش که خودش بود قسر در برود.
رِیلان گیونز سرشار از خشم است؛ او پوست و گوشت و استخوانی شکل گرفته از خشم است؛ خشمی که هرگز تنهایش نخواهد گذاشت. چیزی که در جریانِ «موجه» شاهدش هستیم، احساسی است که به گلوله تغییرشکل میداد و با دقت به سمتِ اهدافی که لایقِ غضب هستند نشانه گرفته میشد. جذابیتِ تماشای او زمانی دو چندان میشود که با آنتاگونیستی به همان اندازه دلربا به اسم بوید کرودر (با بازی والتون گاگینز) شاخ به شاخ میشود. داستانهای اِلمور لئونارد تاکنون توسط افرادِ مختلفی اقتباس شده است که از آنها میتواند به «جکی براون» (کوئنتین تارانتینو)، «خارج از دید» (استیون سودربرگ) و «قطار ۳ و ۱۰ به یوما» (جیمز منگلد) اشاره کرد، اما هیچکدام از آنها به اندازهی این سریال حق مطلب را دربارهی جهانبینی و جنسِ دیالوگنویسیهای این نویسنده ادا نکرده است.
گفتم دیالوگ و باید بگویم که «موجه» بیش از هر چیز دیگری به دیالوگهای صاف و ساده و تند و آتشینش معروف است. آدمهای این دنیا کم حرف میزنند، اما وقتی لب به سخن باز میکنند، منظورشان را در بهیادماندنیترین و تهدیدآمیزترین شکلِ ممکن بیان میکنند. در یکی از اپیزودهای سریال، بوید قصد کُشتن کسی را دارد که رِیلان به او نیاز دارد. درحالیکه این دشمنانِ قدیمی چشم در چشم میگذارند، بوید میگوید: «خب، داری ازم خواهش میکنی یا داری بهم دستور میدی؟». رِیلان جواب میدهد: «اگه باعث میشه احساس بهتری داشته باشی، میتونی به مردم بگی که ازت خواهش کردم». آن روز هیچ گلولهای شلیک نشد. چون واژههای رِیلان قویتر از گلوله میدرند؛ واژههای رِیلان تنها خشونتی است که لازم میشود.
داستانِ «موجه» که اقتباسی از روی داستان کوتاهی به قلمِ اِلمور لئونارد است، حول و حوشِ یک مارشالِ ایالات متحده به اسم رِیلان گیونز (تیموتی اولیفنت) میچرخد؛ او یک هفتتیرکشِ مُدرن است که فقط به یک چیز فکر میکند: عدالت به روشِ غرب وحشی. گرچه او تفنگِ کمری آشنایی حمل میکند، اما هیچکس نباید تا وقتی که او آن را نکشیده ترسی به خودش راه بدهد. چرا که گیونز باور دارد که تفنگ تنها یک هدف دارد و آن هم کُشتن است. پس او فقط در صورتی که میخواهند از تفنگش استفاده کند، آن را از غلاف بیرون میکشد. دقیقا همین طرز فکر است که گیونز را در دردسرِ فعلیاش میاندازد. بعد از اینکه او به یک خلافکار در هُتلی در میامی شلیک میکند، بهعنوان مجازات به جایی که او هرگز با اختیار خودش به آن برنمیگشت فرستاده میشود: به شهر فقیر و حاشیهای دورانِ کودکیاش در کنتاکی شرقی که میزبانِ معدنهای زغالسنگ است.
او آنجا نهتنها باید به وظایفِ عادیاش بهعنوان مارشال رسیدگی کند (تعقیب فراریها، محافظت از شاهدان و انتقالِ زندانیان)، بلکه باید با دوستِ قدیمیاش که حالا سارقِ بانک شده، معشوقهی سابقِ دورانِ دبیرستانش، همسرِ سابقش و پدرش که یک خلافکارِ حرفهای است روبهرو شود. نقشآفرینی خیرهکننده تیموتی اولیفنت جاذبهی مرکزی سریال است. تا حالا هیچ کابویای به اندازهی تیموتی اولیفنت، آرام و باطمانیه یا لبریز از خشم به نمایش گذاشته نشده است. ما به مدتِ شش فصل، او را در حالِ آمادهی جنگ شدن، دندان قروچه کردن و باز کردنِ مسیرش از میانِ تعدادِ زیادی آدم بدِ پست و رذل تماشا میکنیم، اما او با وجود تمام خلافکارانی که سرنگون میکرد، کماکان نمیتوانست از بزرگترین دشمنش که خودش بود قسر در برود.
رِیلان گیونز سرشار از خشم است؛ او پوست و گوشت و استخوانی شکل گرفته از خشم است؛ خشمی که هرگز تنهایش نخواهد گذاشت. چیزی که در جریانِ «موجه» شاهدش هستیم، احساسی است که به گلوله تغییرشکل میداد و با دقت به سمتِ اهدافی که لایقِ غضب هستند نشانه گرفته میشد. جذابیتِ تماشای او زمانی دو چندان میشود که با آنتاگونیستی به همان اندازه دلربا به اسم بوید کرودر (با بازی والتون گاگینز) شاخ به شاخ میشود. داستانهای اِلمور لئونارد تاکنون توسط افرادِ مختلفی اقتباس شده است که از آنها میتواند به «جکی براون» (کوئنتین تارانتینو)، «خارج از دید» (استیون سودربرگ) و «قطار ۳ و ۱۰ به یوما» (جیمز منگلد) اشاره کرد، اما هیچکدام از آنها به اندازهی این سریال حق مطلب را دربارهی جهانبینی و جنسِ دیالوگنویسیهای این نویسنده ادا نکرده است.
گفتم دیالوگ و باید بگویم که «موجه» بیش از هر چیز دیگری به دیالوگهای صاف و ساده و تند و آتشینش معروف است. آدمهای این دنیا کم حرف میزنند، اما وقتی لب به سخن باز میکنند، منظورشان را در بهیادماندنیترین و تهدیدآمیزترین شکلِ ممکن بیان میکنند. در یکی از اپیزودهای سریال، بوید قصد کُشتن کسی را دارد که رِیلان به او نیاز دارد. درحالیکه این دشمنانِ قدیمی چشم در چشم میگذارند، بوید میگوید: «خب، داری ازم خواهش میکنی یا داری بهم دستور میدی؟». رِیلان جواب میدهد: «اگه باعث میشه احساس بهتری داشته باشی، میتونی به مردم بگی که ازت خواهش کردم». آن روز هیچ گلولهای شلیک نشد. چون واژههای رِیلان قویتر از گلوله میدرند؛ واژههای رِیلان تنها خشونتی است که لازم میشود.