تلاش هزار ساله ی مردی (جکمن) برای نجات زندگی زنی (وایس) که دوست دارد؛ در هیئت یک فاتح اسپانیایی قرن شانزدهمی، یک دانشمند در زمان حال و یک فضانورد در قرن بیست و ششم.
واقعا یه شاهکاره از اون فیلماییه که تو چندتا بازه زمانی و دنیای مختلف جلو میره و پر از مفهوم و فلسفهست اگه دنبال یه درام خالص و ناب باشی این فیلم برات مثل گنج میشه ولی اگه انتظار هیجان و اکشن داری این فیلم مناسبت نیست فیلم پر از نماد و استعارهست و برای همین باید چند بار دیدنش یا خوندن نقداش تا بهتر درکش کنی هیو جکمن و ریچل وایس هر دو فوقالعاده بازی کردن و بار احساسی داستانو خیلی واقعی منتقل کردن موسیقی هم بینظیره و تاثیرش تا مدتها میمونه در کل سرچشمه یه فیلم خاص و عمیقه که بیشتر از اینکه سرگرمت کنه میخواد به فکر فرو ببرت و همین باعث میشه ارزشش خیلی بیشتر از یه فیلم معمولی باشه.
این فیلم رو وقتی 18سالم بود دیدم و اولین تجربه ی من از فیلم های ارنوفسکی بود و میتونم بگم که همین باعث علاقه ی من به شاهکارهای ارنوفسکی شد.
فلسفه ای که در ساخت این داستان هست بشدت خاص و گیراست و بنظرم میتونه خیلی ابعاد دریافتی متفاوتی داشته باشه.
لدت دیدنش رو از دست ندین :)
جالبه دو نفر میان بی دلیل به آرونوفسکی که یک اسطوره در کارگردانی و فیلم نامه نویسیه زیر یه فیلم با لحن مشابه میگن حقه باز در حالی که تلویزیون هم علیه این کارگردان برنامه میسازه از کدوم فیلمش سوختین که اینجوری دارین جبهه میگیرین بدون هیچ دلیل منطقی. ما که میدونیم....
نمیخوام مانع این بشم که ببینینش اما واقعا تنها حسنش حضوره هیو جکمن بود...اما در کل فیلم یه سوپ از کلی باور فلسفیه که هرکدوم به تنهایی کفایت میکنه برای یه فیلم...و فیلم معنای واحده خودشو از دست داده با حضور تمامیه این المان ها با هم
خب پس انتهای فیلم رو خوب ندیدی یا نفهمیدی. خود آرونوفسکی میگه این فیلم مثل مکعب روبیکه راه های مختلفی برای تفسیرش هست اما همه به یک نتیجه ی واقعی میرسه همونطور که انتهای فیلم به هر سه نماد به یک نقطه و رستگاری ختم شدن
اون عشق در حقیقت که به نور میرسه همونی که دنبالشه خودشه هر راهی که میره و تمامه تلاشهاییکه که میکنه در هر زمانیکه روحش در جسم های مختلف زندگی میکنه تا به نور برسه و در آخر بهش میرسه(خودش)🙂عالی بهترین و پر از حقیقت های دردناکی که در آخر به نور درونت میرسونه و کامل بودن رو میبینی که از اول بودی و الان بهش رسیدی و میبینی هیچی نبوده و فقط خودت بودی چقدر اون حس تجربه قشنگیه،اینکه تا به نور نرسی همچنان روحت برمیگرده و در جسم های دیگه ای بدنبال واقعیته،در آخر متوجه میشه قدرت دستشه و به اوج میرسه و به نور درونش میرسه و از برزخ خیالی(فکری) در میاد..
فلسفه ای که در ساخت این داستان هست بشدت خاص و گیراست و بنظرم میتونه خیلی ابعاد دریافتی متفاوتی داشته باشه.
لدت دیدنش رو از دست ندین :)