یک کهنه سرباز بطور اشتباهی به یک موسسه نگهداری از تبهکاران روانی فرستاده شده و در آنجا همانند یک موش آزمایشگاهی تحت آزمایشهای گوناگون یک دکتر قرار می گیرد.
دوست بسیار عزیزی دارم که به تازگی به تماشای فیلم بسیار زیبا و تاثیر گذار ژاکت نشسته است و خیلی دوست داشتم تا نقدی را بر این فیلم زیبا برایش بنویسم و نام گلبرگ که بر سنگی نوشته شده بود و درون قسمت یخدان یخچال محقر هنرپیشه زن فیلم قرار داشت را برایش به عنوان کلید واژه استفاده کردم برای این که نقش هنرپیشه مقابلش که مردی مفلوک بود و ژااکت میپوشید تا به آینده خود سفر کند و جواب سوال هایی را پیدا کند و دریغا که بیننده اگر متوجه این نکته از فیلم نمیشد چقدر پایان فیلم برایش بی معنا میگشت و حتی ممکن است به شخصیت راهنمای داستان که خود را به دیوانگی زده بود و از کشو های سردخانه و ژاکت خبر داشت نیز توجهی نکرده باشد که دریابد همان مرد اسلحه بدست جاده برفی اول فیلم است و یخ و برف و سرما از ابتدا تا انتها و تا آنجایی که نقش اول مرد سوار اتومبیل گرانقیمت دختر در پمپ بنزین روبروی قهوه فروشی میشود وجود دارد و در دقیقه ای که فیلم تمام میشود خورشید با نوری خیره کننده و زیبا از شیشه عقب اتومبیل به چشمان بیننده می تابد و چون در جایی زندگی میکنم که بارش برف و پس از آن تابیدن نور خورشید از لابلای شاخه های درختان را میبینم انتهای فیلم را بسیار دوست داشتم.
مشاهده بیشترمشاهده کمتر
پاسخ
۰
۱
۰
امتیاز ۱۰ از ۱۰
۱ سال پیش
نظر حاوی اسپویل میباشد!
مشاهده
slimad
فقط میتونم بگم ببین. و ذره ای شک نکن. البته این فیلم درک بالایی میخواد و شاید همه منظور اصلی فیلم رو متوجه نشن