در دهه 1930 مسکو، آثار یک نویسنده برجسته به طور ناگهانی توسط دولت شوروی سانسور شد و نمایش اول نمایشنامه او درباره پونتیوس پیلاتس به دلایل ایدئولوژیک لغو شد.
فیلمی بر اساس مهمترین رمان میخائیل بولگاکف، که حاصل دوازده سال آخر زندگی اوست و در دوره استالین و زیر سانسور و محدودیتهای شدید به طرز جسارتآمیزی نوشته شد، اما هیچ وقت در زمان حیات نویسنده امکان انتشار نیافت.
بیست و پنج سال بعد یعنی در سال ۱۹۶۵، این کتاب برای اولین بار به شکل محدودی منتشر شد و دنیای شخصی نویسندهای را آشکار کرد که به شدت با وقایع سیاسی/اجتماعی پیرامونش میآمیزد و به ترکیب غریبی میرسد که در سه لایه - و سه داستان مرتبط با هم- روایت میشود: سفر شیطان به مسکو، به صلیب کشیده شدن مسیح، و عشق مرشد (خود بولگاکف) به مارگریتا (در زندگی واقعی زنی به نام النا).
پیچیدگی داستان و تصویرها و وقایع شبهسوررئالی که نویسنده در این اثر خلق میکند، دستمایه وسوسهانگیزی فراهم میکند تا این رمان تحسینشده و محبوب به فیلم تبدیل شود، اما نسخههای مختلف فیلم و سریالی که از روی مرشد و مارگریتا ساخته شده، غالباً به فیلمهایی از سینمای اتحاد جماهیر شوروی سابق و روسیه یا کشورهای بلوک شرق سابق محدود شده که حالا البته در سال ۲۰۲۴ به یکی از پر سر و صداترین آنها رسیدهایم: فیلمی که با فروشی بیش از دو میلیارد روبل به پرفروشترین فیلم تاریخ روسیه برای افراد بالای هجده سال بدل شده است.
نکته عجیب این فیلم اما شباهت صریح آن به شرایط روز است: فیلم آشکارا به جنگ اوکراین طعنه میزند، از سانسور و خفقان حاکم حرف میزند و شیطان یا وولاند در گفتار و رفتار و حتی خندههایش گاه شباهتهایی به پوتین پیدا میکند که در آغاز اکران این فیلم - که با حمایت و کمک مالی وزارت فرهنگ دولت روسیه هم ساخته شده- طرفداران رئیس جمهوری این کشور را خشمگین کرد تا آنجا که برخی از آنها به دیدگاه ضد جنگ فیلمساز تاختند، مایههای درون آن را «ضد رژیم» ارزیابی کردند و خواستار تحقیق و تفحص درباره چگونگی حمایت وزارت فرهنگ از این فیلم و همین طور تحقیق - به معنای پروندهسازی- درباره خود فیلمساز شدند. اما سازنده فیلم میگوید با استقبال بسیار گسترده مردم از فیلم، دولت پوتین ترجیح داد دخالتی در ماجرا نداشته باشد. به نظر میرسد کرملین ترجیح داده تا فیلم کماکان به عنوان اثری درباره گذشته تلقی شود تا از سر و صدای بیشتر فیلم جلوگیری کند.
اما غریبترین و تندترین تصویر فیلم به انتهای آن باز میگردد؛ جایی که مسکو در آتش میسوزد و شیطان به تماشا میایستد. این بخش تند و تیز پایانی را میتوان مرثیهای برای روسیه تلقی کرد و نوعی پیشگویی تلخ از آیندهای که میتواند در انتظار این کشور باشد. در صحنهای از اجرای تئاتر که به صد سال بعد از زمان داستان اشاره دارد، رقصندگان و بازیگران تصورشان از اتحاد جماهیر شوروی صد سال بعد را شرح میدهند که در آن «همه جمهوریها»ی دیگر هم به هم پیوستهاند و اتحاد جماهیر شوروی حتی بزرگتری پدید آمده، اما این صحنه توسط شیطان/وولاند که در بین تماشاگران نشسته، به سخره گرفته میشود؛ کسی که آینده را میداند و طبیعتاً با خبر است که صد سال بعد- یعنی امروز- اتحاد جماهیر شوروی دیگر وجود نخواهد داشت.
روایت عشق مرشد به مارگریتا برجستهتر میشود و فیلم در نیم ساعت انتهایی با سکانسهایی سوررئال مارگریتا را در دل وقایعی قرار میدهد که بعد از مرگ مرشد در دیوانهخانه اتفاق میافتد. جلوههای ویژه و صحنههای شلوغ و چشمگیر فرصت خودنمایی بیشتری پیدا میکنند، در فیلمی پرخرج که میخواهد روسیه دهه سی را به تمامی بازسازی کند و غالباً موفق میشود، هرچند برخی جلوههای ویژه کامپیوتری گاه به اندازه فیلمهای هالیوودی طبیعی و باورپذیر از کار درنیامدهاند.
اما خیابانها و سیاهیلشکرها به بخش مهمی از فیلم بدل میشود که به شکلی وقایع آن را به مسکو امروز و مردم آن مرتبط میکند. معروف است که رمان بولگاکف مملو از نماد و استعاره است و پر از ابهام، در نتیجه قرار نیست همه معنای آن برای مخاطب روشن باشد. بخشی از این ماجرا را میتوان به شرایط خلق اثر و خفقان پیرامون نویسنده و موقعیت خطیر خود او تعمیم داد و بخشیاش را هم به جهان جنونآمیز و ناخودآگاهی که نویسنده به آن مجال بروز میدهد. اینجا فیلم هم به تبعیت از رمان، همین فضا را دنبال میکند و به شکلی- باز احتمالاً به دلیل سانسور حاکم- بر ابهام آن میافزاید، تا آنجا که برخی صحنهها و دیالوگها به مانند پاکت در بستهای میمانند که مهر آنها باز نمیشود و هر تماشاگری میتواند تفسیر و تعبیرهای خودش را داشته باشد، برداشتها و تأویلهایی که خواهناخواه با شرایط سیاسی امروز روسیه پیوند میخورد.
اما در جدال هنر و صنعت، فیلم وزنه را به سمت صنعت سنگین میکند و از این حیث لطمه میخورد. در فضایی مالیخولیایی که میتوانست فیلم را با ساختاری متفاوت به یک اثر ماندگار تبدیل کند، فیلمساز ترجیح میدهد وزنه تماشاگر را سنگین کند و در واقع به او باج بدهد. در نتیجه نوع ساختار و فضای فیلم بیش از آن که به سینمای هنری و شخصی ارتباطی داشته باشد، به سینمای تجاری و عامهپسند پیوند میخورد و فیلم آشکارا میخواهد تماشاگر عام را راضی کند؛ که البته در این امر- لااقل در روسیه- بسیار موفق به نظر میرسد.
مشاهده بیشترمشاهده کمتر
پاسخ
۱
۱
۰
۳ ماه پیش
niloo
در پاسخ به
hamed soltan
فیلم و نگاه کنیم که بهتره تا این همه تو نوشتی بخونیم🤣
پاسخ
۰
۰
۰
۲ ماه پیش
sino1360
کتاب مرشد و مارگاریتا یکی از بهترین رمان های سیاسی اجتماعی با فضای فانتزی روسیه است که سال ها تو کشور شوروی سابق ممنوع الچاپ و اجرا(تیاتر) بوده . این فیلم تا حد خیلی زیادی به کتاب وفادار بوده اما کاستی و جهت گیری هایی هم داره. به نظر من ولند کتاب خیلی پر ابهت تر و قوی تر هست نسبت به فیلم. فیلم (کتاب)سه داستان رو همزمان روایت میکنه و با نقاط مشترکی به هم متصل میشن. دوران سیاه استالین و خفقان برای اهل ادبیات از محورهای اصلی خط داستان هست اگرچه کتاب به مردم هم میپردازه اما تو فیلم کمتر این رو نشون میده.
امتیاز کتاب 10/10 و فیلم 7/10
بیست و پنج سال بعد یعنی در سال ۱۹۶۵، این کتاب برای اولین بار به شکل محدودی منتشر شد و دنیای شخصی نویسندهای را آشکار کرد که به شدت با وقایع سیاسی/اجتماعی پیرامونش میآمیزد و به ترکیب غریبی میرسد که در سه لایه - و سه داستان مرتبط با هم- روایت میشود: سفر شیطان به مسکو، به صلیب کشیده شدن مسیح، و عشق مرشد (خود بولگاکف) به مارگریتا (در زندگی واقعی زنی به نام النا).
پیچیدگی داستان و تصویرها و وقایع شبهسوررئالی که نویسنده در این اثر خلق میکند، دستمایه وسوسهانگیزی فراهم میکند تا این رمان تحسینشده و محبوب به فیلم تبدیل شود، اما نسخههای مختلف فیلم و سریالی که از روی مرشد و مارگریتا ساخته شده، غالباً به فیلمهایی از سینمای اتحاد جماهیر شوروی سابق و روسیه یا کشورهای بلوک شرق سابق محدود شده که حالا البته در سال ۲۰۲۴ به یکی از پر سر و صداترین آنها رسیدهایم: فیلمی که با فروشی بیش از دو میلیارد روبل به پرفروشترین فیلم تاریخ روسیه برای افراد بالای هجده سال بدل شده است.
نکته عجیب این فیلم اما شباهت صریح آن به شرایط روز است: فیلم آشکارا به جنگ اوکراین طعنه میزند، از سانسور و خفقان حاکم حرف میزند و شیطان یا وولاند در گفتار و رفتار و حتی خندههایش گاه شباهتهایی به پوتین پیدا میکند که در آغاز اکران این فیلم - که با حمایت و کمک مالی وزارت فرهنگ دولت روسیه هم ساخته شده- طرفداران رئیس جمهوری این کشور را خشمگین کرد تا آنجا که برخی از آنها به دیدگاه ضد جنگ فیلمساز تاختند، مایههای درون آن را «ضد رژیم» ارزیابی کردند و خواستار تحقیق و تفحص درباره چگونگی حمایت وزارت فرهنگ از این فیلم و همین طور تحقیق - به معنای پروندهسازی- درباره خود فیلمساز شدند. اما سازنده فیلم میگوید با استقبال بسیار گسترده مردم از فیلم، دولت پوتین ترجیح داد دخالتی در ماجرا نداشته باشد. به نظر میرسد کرملین ترجیح داده تا فیلم کماکان به عنوان اثری درباره گذشته تلقی شود تا از سر و صدای بیشتر فیلم جلوگیری کند.
اما غریبترین و تندترین تصویر فیلم به انتهای آن باز میگردد؛ جایی که مسکو در آتش میسوزد و شیطان به تماشا میایستد. این بخش تند و تیز پایانی را میتوان مرثیهای برای روسیه تلقی کرد و نوعی پیشگویی تلخ از آیندهای که میتواند در انتظار این کشور باشد. در صحنهای از اجرای تئاتر که به صد سال بعد از زمان داستان اشاره دارد، رقصندگان و بازیگران تصورشان از اتحاد جماهیر شوروی صد سال بعد را شرح میدهند که در آن «همه جمهوریها»ی دیگر هم به هم پیوستهاند و اتحاد جماهیر شوروی حتی بزرگتری پدید آمده، اما این صحنه توسط شیطان/وولاند که در بین تماشاگران نشسته، به سخره گرفته میشود؛ کسی که آینده را میداند و طبیعتاً با خبر است که صد سال بعد- یعنی امروز- اتحاد جماهیر شوروی دیگر وجود نخواهد داشت.
روایت عشق مرشد به مارگریتا برجستهتر میشود و فیلم در نیم ساعت انتهایی با سکانسهایی سوررئال مارگریتا را در دل وقایعی قرار میدهد که بعد از مرگ مرشد در دیوانهخانه اتفاق میافتد. جلوههای ویژه و صحنههای شلوغ و چشمگیر فرصت خودنمایی بیشتری پیدا میکنند، در فیلمی پرخرج که میخواهد روسیه دهه سی را به تمامی بازسازی کند و غالباً موفق میشود، هرچند برخی جلوههای ویژه کامپیوتری گاه به اندازه فیلمهای هالیوودی طبیعی و باورپذیر از کار درنیامدهاند.
اما خیابانها و سیاهیلشکرها به بخش مهمی از فیلم بدل میشود که به شکلی وقایع آن را به مسکو امروز و مردم آن مرتبط میکند. معروف است که رمان بولگاکف مملو از نماد و استعاره است و پر از ابهام، در نتیجه قرار نیست همه معنای آن برای مخاطب روشن باشد. بخشی از این ماجرا را میتوان به شرایط خلق اثر و خفقان پیرامون نویسنده و موقعیت خطیر خود او تعمیم داد و بخشیاش را هم به جهان جنونآمیز و ناخودآگاهی که نویسنده به آن مجال بروز میدهد. اینجا فیلم هم به تبعیت از رمان، همین فضا را دنبال میکند و به شکلی- باز احتمالاً به دلیل سانسور حاکم- بر ابهام آن میافزاید، تا آنجا که برخی صحنهها و دیالوگها به مانند پاکت در بستهای میمانند که مهر آنها باز نمیشود و هر تماشاگری میتواند تفسیر و تعبیرهای خودش را داشته باشد، برداشتها و تأویلهایی که خواهناخواه با شرایط سیاسی امروز روسیه پیوند میخورد.
اما در جدال هنر و صنعت، فیلم وزنه را به سمت صنعت سنگین میکند و از این حیث لطمه میخورد. در فضایی مالیخولیایی که میتوانست فیلم را با ساختاری متفاوت به یک اثر ماندگار تبدیل کند، فیلمساز ترجیح میدهد وزنه تماشاگر را سنگین کند و در واقع به او باج بدهد. در نتیجه نوع ساختار و فضای فیلم بیش از آن که به سینمای هنری و شخصی ارتباطی داشته باشد، به سینمای تجاری و عامهپسند پیوند میخورد و فیلم آشکارا میخواهد تماشاگر عام را راضی کند؛ که البته در این امر- لااقل در روسیه- بسیار موفق به نظر میرسد.
امتیاز کتاب 10/10 و فیلم 7/10