James Stewart

گلن و دوستش کول با قطاری که حامل ساکنان مناطق دولتی ست از میزوری به سمت اورگان در حرکت هستند. آنها در خارج از پورتلند ساکن می شوند و با رسیدن زمستان آنها مجبور می شوند غذا و تجهیزات نگه داری شده در پورتلند را از چنگ ماموران فاسد دولتی آزاد کنند...

خانواده فیول تصمیم می گیرند به غرب نقل مکان کنند، غافل از اینکه آنها در دامی می افتند که توسط یک گربه نرم صحبت می شود.

یک جادوگر از همسایه‌اش خوشش می‌آید اما همسایه‌اش او را تحقیر می‌کند، بنابراین او را طلسم می‌کند تا او را دوست داشته باشد...

یک مرد اخراجی راه آهن دوباره استخدام می شود و به او سپرده می شود تا حقوق و دستمزد ده هزار دلاری را مخفیانه حمل کند، حتی اگر مظنون به ارتباط با قانون شکن باشد...

کارآگاه خصوصی نیک چارلز و همسر ثروتمندش نورا بالاخره به خانه برگشتند و امیدوارند که سال نوی آرامی داشته باشند که ناگهان یک قتل رخ می دهد...

دو مرد پس از خفه کردن همکلاسی سابق خود، تلاش می کنند تا با برگزاری یک مهمانی شام ثابت کنند که مرتکب جنایت عالی شده اند...

پسر یک بانکدار بداخلاق وال استریت با زنی از خانواده ای خوش اخلاق اما کاملاً عجیب نامزد می کند و متوجه نمی شود که پدرش در تلاش است خانواده او را برای توسعه املاک و مستغلات مجبور به ترک خانه کند...

ده سال از جنگی خونین بین مهاجران و آپاچیها می گذرد."تام جفوردز" یکی از پسران آپاچی را نجات دهده و تصمیم می گیرد از این فرصت استفاده کرده و به عنوان سفیر مشغول بکار شود...

سه زن زیبا وارد دنیای نمایش برادوی می شوند."سوزان" خواننده ای است که مجبور می شود پدر سالخورده اش را ترک کند،"شیلا" دختری کارگر که مورد علاقه یک میلیونر و دوست پسر وفادار خود است و در نهایت "ساندرا" دختری مرموز اهل اروپا است که...

ویل لاکهارت، تازه وارد، بارون گاو محلی و پسر سادیستش را با کار برای یکی از قدیمی ترین رقبای خود به چالش می کشد...

هنگامی که شوهر سابق یک زن ثروتمند و یک روزنامه نگار درست قبل از ازدواج مجدد او ظاهر می شوند، او شروع به یادگیری حقیقت در مورد خودش می کند...

دو کارمند در یک مغازه کادو فروشی به سختی می توانند یکدیگر را تحمل کنند، بدون اینکه متوجه شوند که از طریق پست عاشق یکدیگر می شوند...

یک سناتور برای تشییع جنازه یک دوست قدیمی به یکی از شهرهای غربی باز می گردد و داستان ریشه های خود را تعریف می کند...

حماسه ای خانوادگی که چندین دهه گسترش به سمت غرب در قرن نوزدهم را شامل می شود، از جمله طوفان طلا، جنگ داخلی، و ساخت راه آهن....

یک پزشک آمریکایی و همسرش، یک ستاره سابق خواننده، هنگام تعطیلات در مراکش شاهد قتلی هستند و با ربوده شدن پسر خردسالشان درگیر توطئه ای پیچیده از توطئه بین المللی می شوند...

گروهى از سیاستمداران نابکار، روستایى ساده‏ لوحی به نام «جفرسن اسمیت» را انتخاب می‏کنند تا جاى سناتورى را که به تازگى درگذشته است بگیرد…

جورج بیلی» که در روز کریسمس قصد خودکشی دارد، توسط یک فرشته نجات داده میشود و آن فرشته به او نشان می‌دهد که زندگی اطرافیانش بدون وجود بیلی چقدر بی رمق و یکنواخت می‌شده است. این طوری است که در همان روز و شب کریسمس، جورج که بواسطه مشکلات مالی حاصل از ورشکستگی به فکر خودکشی افتاده است،‌ باردیگر به انسان‌ها دل می‌بندد و به زندگی بر می‌گردد

پنجره عقبی یا پنجره پشتی یا پنجره رو به حیاط، فیلمی در ژانر معمایی و دلهره‌آور به کارگردانی آلفرد هیچکاک است. بسیاری از منتقدان این فیلم را از بهترین فیلم‌های هیچکاک و بهترین فیلم‌های دلهره‌آور تاریخ سینما می‌دانند. یک عکاس خبری با پای شکسته مجبور است روی یک صندلی چرخدار باقی بماند از روی بیکاری به تماشای حرکات همسایه‌های آن طرف حیاط آپرتمانی که در گیتیچویلج دارد مشغول می‌شود…

پلیسی در یک تعقیب و گریز بروی پشت بام های سان فرانسیسکو کشته می شود و باعث مرگ، کارآگاه اسکاتی فرگوسن است. وی از ارتفاع بشدت می ترسد. او که دچار عذاب وجدان شده است از تشکیلات پلیس بیرون می آید و برای آرامش یافتن به محبوبه اش میچ روی می آورد. میج سعی دارد با مراقبت و دلداری اسکاتی را به خود بیاورد. یکی از رفقای دوران دانشکده، اسکاتی را استخدام می کند تا همسرش را که تمایل به خودکشی دارد را تعقیب کند. ولی رفقیق اسکاتی در واقع تصمیم به کشتن زنش را دارد. همسری که اسکاتی دنبال می کند، در حقیقت معشوقه ی رفیق اسکاتی ” مادلن” است. در حالی که اسکاتی و مادلن به سوی یک بازی موش و گربه ی مرگبار کشیده شده اند، اسکاتی سر از پا نشناخته عاشق مادلن می شود…

یک کلاهبردار سابق به همراه یک تیم مامور سیا در یک ماموریت ضد تروریستی به فرانسه اعزام می شوند و...